۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

کوچه باغ های طرشت

یک بخشی از دوران کودکی ام در کوچه باغ های طرشت که الان از باغ هایش کمتر نشانی می بینید ، گذشت.
خونه مادر بزرگ و پدربزرگم آنجا بود.
در ماه یکی دو بار همه خاله ها و دایی ها به همراه بچه هایشان که اغلب از من خیلی بزرگتر بودند در آن خانه با حیاط کوچکش جمع می شدند و کودکی سپری می شد.
تمام دوران کودکی مادرم هم در آن خانه بود. وقتی پدربزرگ رفت هنوز نشست های دوره ای برگزار می شد اما بعد از مدتی خانه فروخته شد. از طرشت خاطره ماند.دیگر جایی نبود که نشستی برگزار شود. مادر بزرگ که عزیز ما بود ،هم دیشب رفت....او عاشق بود.عاشق زندگی کردن...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

تسلیت می‌گم. خدا رحمتشون کنه.

ناشناس گفت...

نسلیت میگم! من الان 6 ماهه که تو طرشتم، هنوز کمی باغ داره!

ناشناس گفت...

سلام.

رخدادهاي زندگي هميشه جلوتر از ما هستند و ما هميشه عقب مي مانيم، از خاطره هايمان، از كودكي هايمان و از همه اتفاق ها.
خبر درگذشت مادربزرگتان ما راهم متاثر كرد.
صبر، تنها ابزار آدمي است براي لحظه هاي سخت. آن را برايتان آرزومندم.
جابري