۱۳۸۵ آبان ۸, دوشنبه

گریه کن پدر جان!

تو روابط عمومی شورای شهر نشسته ام و خبر صحبت های چمران که توی این روزهای آخر چیزی هم نداره برای گفتن را می نویسم.

یک آن صدای ضجه و گریه مردی از طبقه پائین شورا بلند میشه! یه پیرمرده ! این بار اولی نیست که تو شورا این صحنه ها را می بینم. دیگه مهم نیست که برم ببینم دلیل ضجه ها چیه !مهم اینه که از بدبختیش داره ضجه میزنه! ضجه هایی که روزم را خراب می کنه!

گریه هایی که گویا برای اعضای شورا عادی شده و حتی یک ذره براشون تاثیر نداره!!

گریه کن پدر جان!