۱۳۸۶ خرداد ۱۲, شنبه

صفحه شطرنج

دو هفته پیش و در ماجراهای انتخاب شهردار بود که یکی از بندگان خدا، شعری را از شفیعی کدکنی برای من و دو نفر دیگر خواند که دقیقا شرح حال آن روزها و این روزهاست.
صفحه شطرنجی که از قبل چیده شده و بعد به تو می گویند : بازی کن
می توانی بازی کنی ، می توانی هم یک تیپا به آن بزنی و بازی را به هم بریزی:


وقتی که برین رقعه ی شطرنج نشستم
دنباله ی آن بازی دیرین کهن بود
هر مهره به جایی نه به دلخواه من و کار
بیرون زصف آرایی اندیشه ی من بود
پیش از من و اندیشه ام اندیشه ورانی
آن نطع به تدبیر خود آراسته بودند
بردی سره آنگاه درین بازی تقدیر
بر نطعی ازین گونه زمن خواسته بودند
گفتند که می کوش به هر شیوه که دانی
کاین بازی شطرنج بدین نظم و نظام است
نک مهره به دست تو و بازی ز تو اما
با یک حرکت نوبت بازیت تمام است
بر نطی ازین گونه توان برد به تدبیر ؟
خود چاره ی من چیست درین ظلم و ظلامش ؟
جز این که برین رقعه زنم - یکسره - تیپا
و ازاد کنم خویشتن از نظم و نظامش .


«دفتر مرثیه های سرو کاشمر»
استاد شفیعی کدکنی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مثل زندگی های فعلی ما.همه بازیگر هستیم.